دنیا کاف

 

پنج دقیقه قبل قرار زنگ میزنه میگه :
نمیرسم بیام؛ توام برو خونه.
میگم : منتظرت میمونم تا بیای.
خیلی جدی و محکم میگه :
هفته بعد میبینمت.
عصبی میشم و تموم جونم میسوزه از شیرینی قندایی که به شوق دیدنش تو دلم آب کردم ، دادوبیداد راه میندازمو میگم :
یا امروز یا هیچ وقت!!!
خونسرد تر از‌همیشه میگه :
باشه عزیزم!
هرطور راحتی...
بغض میشینه تو گلوم و یادم میاد :
من عاشقم نه اون!
اون میتونه نیاد،
میتونه بره
میتونه فراموش کنه
اما من...!
من نمیتونم.
به چشمام اجازه‌ی باریدن میدم
و با حنجره‌ی سبک شده از بغض میپرسم :
هفته بعد کجا ببینمت ؟!
دنیا کاف

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!