۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشته های نرگس صرافیان طوفان» ثبت شده است

تنهایی وجودی

نرگس صرافیان طوفان 

انگار به گونه‌ای از تنهاییِ وجودی دچار شده‌ام، کنار آدم‌هام، ولی تنها... خودم را از تمام جهان، جدا احساس می‌کنم. انگار میان من و جهان و اشیا و آدم‌ها، دیوار کشیده‌اند، که می‌بینمشان، کنارشانم و از آن‌ها دورم و به اندازه‌ی قرن‌ها با‌ آن‌ها فاصله‌ دارم. به این می‌ماند که کودکی از پشت ویترین مغازه‌ای به تماشای عروسک‌ها ایستاده‌باشد.
که می‌بیند، مقایسه می‌کند، دوست دارد، اما لذتی از هیچ‌کدامشان نمی‌برد، که به این باور رسیده که وقتی قرار است دست خالی بماند، این ایستادن و تماشا کردنِ بیهوده برایش فایده‌ای ندارد.
به راستی فایده‌اش چیست که آدمی دوستان زیادی داشته باشد اما از درون، عمیقاً احساس پوچی و تنهایی کند؟
که به طنازانه‌ترین شیوه‌ی ممکن، لبخند بزند اما در حقیقت حتی دل و دماغ زندگی کردن و ادامه دادن هم نداشته باشد؟!
این روزها عمیقاً احساس کودک سال‌ها پشت ویترین ایستاده‌ای را دارم که مدتهاست معنای فاصله‌ی نازک و شیشه‌ای میان خودش و عروسک‌ها را فهمیده و دیگر نه میلی به عروسک‌ها دارد، نه اشتیاقی برای ایستادن...
نرگس صرافیان طوفان

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!

  • نظرات [ ۰ ]
    • adieu

    خدا نکند دلت بگیرد

    نرگس صرافیان طوفان


    خدا نکند دلت بگیرد نازنین، خدا نکند غمگین باشی. خدا نکند نا امید شده باشی از اینکه اوضاع بهتر شود، خدا نکند کم آورده باشی.
    خدا نکند دلت بگیرد از آدم‌ها، از رفتارهای متناقضی که می‌بینی، که آدم‌ها هم مثل تو هزار حرف نگفته در سینه دارند و هزار دریچه برای اندوه، که آدم‌ها هم مثل تو غمگینند گاهی، اندوهگینند گاهی، دلشان گرفته و حواسشان به چینی نازک احساس تو نیست گاهی...
    خدا نکند دلت بگیرد از دنیا، از شرایطش که به حال و هوای بهار می‌ماند، نه ابری و بارانی‌اش تکلیف دارد، نه آفتابی‌اش! که نمی‌توان به هوای بهار دل بست، که نمی‌توان روی حضور مداوم خورشید حساب کرد... اما تو دلخوش به شکوفه‌های رو به بلوغ باش، دلخوش به جوانه‌های درحال رویش، دلخوش به اینکه آسمان، ابری‌اش هم خالی از خورشید نیست، گاهی ابرها به نیت باران، خورشید را کنار می‌زنند، آسمان غمگین می‌شود و دل‌ها اندوهگین، ولی خورشید همیشه پابرجاست، پشت ابری پنهان و در انتظار تابیدن.
    روزهای خوب‌، به منزله‌ی خورشیدند در آسمان زندگی، که ابر باشد و باران بزند و طوفان بگیرد، آخرش از جایی سر بر می‌آورند.
    قول می‌دهم شرایط عوض می‌شود، بهار می‌رسد و پرستوهای کوچیده‌ی زمستان، باز می‌گردند. قول می‌دهم آدم‌های غمگین، بازهم شاد می‌شوند، ابرهای بلاتکلیف بهار، با آسمان دل‌ها وداع می‌کنند, هرچند برای مدتی کوتاه.
    به تو قول نمی‌دهم زمستان و پاییزی در کار نباشد، اما قول می‌دهم کوتاه باشند، همانطور که تابستان، همانطور که بهار...
    قول می‌دهم فصل بعدی ما، آسمان صاف است و زمین سبز، هرچند زمستان‌های دیگری در راه داریم، که سرزمین ما سرزمین چهارفصل است و ما به سرد و گرم و سبز و زرد مداومش عادت داریم...
    نرگس صرافیان طوفان

     

    اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!

  • نظرات [ ۱ ]
    • adieu
    من کل آسمان تو را گشتم،
    دیریست، کفتران به تو مشغولند.