فاطمه جوادی

 
ما شورِ دوست داشتن را در آورده بودیم
شورِ برای هم وقت گذاشتن و حواسمان پی آن یکی بودن...
ما انقدر درگیر هم شده بودیم که خودمان را از یاد بردیم،
آنقدر سرگرم یکدیگر بودیم که وقتی نبود برای خودمان بگذاریم...
ما همدیگر را دوست داشتیم
بیش از حد،
برای هم ارزش قائل بودیم بیش از حد
و اشتباه ما همین بود،
آدم باید یک خطی نگه دارد برای دوست داشتن حتی،
یک مرزی برای اهمیت دادن و یک حدی برای نزدیک شدن به کسی...
بعد از آن ما سعی کردیم
خود فراموش شده امان را پیدا کنیم؛
دلمان برای هم تنگ نبود
چون کنارهم بودیم،
پس دلمان برای خودِ گذشته امان تنگ شد،
پس ما از همدیگر دور شدیم،
پس دوباره سعی کردیم خودمان را بیشتر  دوست داشته باشیم و
برای خودمان بیشتر اهمیت قائل شویم و خودمان را پیدا کنیم،
همینجا بود که هم را گم کردیم...
میدانی؛
ما یا باید خودمان را میداشتیم،
یا همدیگر را..
چون کسی به ما یاد نداده بود برای دوست داشتن و نزدیک بودن هم حد نگه داریم،
که دوست داشتنِ کسِ دیگر
دلیل فراموش کردن خودت نیست و بالعکس...
پس ما برای دوست داشتن یکی خودمان را فراموش کردیم و برای به یادآوردن خودمان یکی را رها
و آنکه را که رها کرده بودیم فراموش نکردیم و خودمان را هم البته پیدا...
فاطمه جوادی

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!