امیر علی ق 

به نظرم، تصورات آدمی از جنس شیشه اند‌ و ساخته ی نگاه چشمان قلب هر آدم به دنیا و دیگر آدمها. حال در سومین دهه از زندگی این را خوب میفهمم که هیچ چیز به اندازه ی همین تصورات آدمی، ضربه پذیر نیست. گویی هر بوسه نوازشی ست به این شیشه ی نازک تصور، و هر اشتباه از سمت ما و آدمها مانند جسمی ست سخت و سنگی که میخراشد اش‌ یا می شکند گاهی به نحوی که با هیچ چسبی درست بشو‌ نیست.

دوستی داشتم که مرگ مادرش را اینطور برایم بازگو میکرد: «انگار قسمتی از ظرف خوشحالی تو ترک بردارد و تو هیچوقت مثل سابق از خوشحالی لبریز نشوی» حال من خوب می دانم که ظرفی که او از آن حرف میزند همان تصورات اوست از دنیا، که فکر میکند همه چیز را همیشه دارد، آن هم در دنیایی که مبنای آن ثبات نیست.

عزیزم،
این طرف از تصورات آدم که ما درونش ایستاده ایم زندگی ست و گرمای جریان خون، اما آن طرف مرگ و سرمایش ایستاده اند. هر سنگی، هر ضربه یا ترک به تصورات ما، راه سرما را باز میکند. خوب به یاد دارم، زمانی که پدر بزرگم را از دست دادیم پدرم به ما گفت «حالا دیگر از مرگ کمتر میترسد». به گمانم این صحبت ها زمانی اتفاق می افتند که شکستگی در تصورات آدم، شکاف بیشتری بر میدارد و چون آدمی به سرمای بیشتر عادت می کند، به مرور از سرمای مرگ کمتر می لرزد.
امیرعلی ق

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!