۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشته های هوشنگ ابتهاج» ثبت شده است

حکایتِ تلخِ نبودن

هوشنگ ابتهاج 

در خلوتِ غم‌آور  قبرستان
بر جای ایستاده
لبخند می‌زند

لبخند در گمان کسان است
دندان به هم فشرده
بانگی به درد را
پشت لبان بسته نهفته‌ست
در چشم بی‌نگاهش
خاموشی هزار نگفته‌ست

وینک ز شوخ‌چشمیِ ایام
مانده‌ست از عبور کلاغان سال و ماه
بر گوشهٔ کلاهش
نقشی به ریشخند!

روزی
در سال‌های دور
او را
با یاد زندگانی از دست رفته‌ای
اینجا نشانده‌اند
اما در این غروب غریبستان
بشنو ز لحنِ بی‌رمق باد
هر یادکرد سینه گوری گشودن است

تندیس
خود حکایتِ تلخِ نبودن است !...
هوشنگ ابتهاج

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!

  • نظرات [ ۰ ]
    • adieu

    ای شادی آزادی

    هوشنگ ابتهاج
    ای
    شادی
    آزادی
    ای شادی آزادی
    روزی که تو بازآیی
    با این دل غم پرورد
    من با تو چه خواهم کرد؟
    غم هامان سنگین است
    دل هایمان خونین است
    از سر تا پامان خون می بارد
    ما سر تا پا زخمی
    ما سر تا پا خونین
    ما سر تا پا دردیم
    ما این دل عاشق را
    در راه تو آماج بلا کردیم
    وقتی که زبان از لب می ترسید
    وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
    حتی حتی حافظه از
    وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
    ما نام تو را در دل
    چون نقشی بر یاقوت
    می کندیم...
    هوشنگ ابتهاج

     

    اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!

  • نظرات [ ۰ ]
    • adieu
    من کل آسمان تو را گشتم،
    دیریست، کفتران به تو مشغولند.