به من دروغ گفته بودند
از همان اول
قرار نبود
من هیچوقت
انار تعارف کنم
به او که خیره نگاهم میکند
سایه بپاشم
روی بوسهای
که بیهوا اتفاق میافتد
انگور شوم تا در مستیام
کسی همزادم را
در آغوش بگیرد
تختخوابی
در عاشقانهترین خلوت خانه
با خاطراتی نرم
که در خلسههای شرم تنهایی
پوستم را تیرهتر میکند
یا حتی یک مداد
که گاهی بنویسم
دوستت دارم
به من دروغ گفته بودند
تقدیر من
چوبهدار شدن بود
با آن طناب معلق
در وهم انگیزترین لحظه از شبانه روز
دمپاییهای پلاستیکی
ترسی که ریههایم را میسوزانَد
و آن تشنج آخر
که کابوسهای مدام من است
به من دروغ گفته بودند
این را همه میدانستند
وگرنه
مرا اینجا نمیکاشتند
نیلوفر لاری پور
اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشتههاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!