کاش معرفت خورشید را داشته باشی

مانگ میرزایی 

اولین پرتوهای نور خورشید
قبل از طلوع آفتاب
وقتی هنوز خوابیم
آرام و بی‌صدا
سر می‌خورد و توی اتاق می‌ریزد
همان طور که عشق
قبل از هویدا شدنش و رسوا کردنت،
وقتی حواست نیست
وقتی خوابی
وقتی هنوز به خودت نیامده‌ای
آرام و بی‌صدا سُر می‌خورد و توی قلبت می‌ریزد

خورشید طلوع می‌کند و به خانه می‌تابد و غروب می‌کند و ماه را به یادگار می‌گذارد
مثل تو که می‌آیی و می‌مانی و چمدان جمع می‌کنی و می‌روی و عکس‌هایت را جا می‌گذاری

کاش معرفت خورشید را داشته باشی
و باز فردا صبح طلوع کنی

چرا که من از انتظار تو
از ترس اینکه مبادا بخوابم و صبحی نیاید،
شب‌ها خوابم نمی‌برد

چشم می‌دوزم به پنجره
به در که باز آرام و بی‌صدا
از راه برسی
مانگ میرزایی

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!

  • نظرات [ ۰ ]
    • adieu

    پایان بی دلیل دویدن، نشستن است

    فاضل نظری  

    اکنون که میل دوست به با من نشستن است
    تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است

    شوق فنا یا عطش وصل ؟! هر چه هست
    چون آب ، بر حرارت آهن نشستن است

    من سربلند غیرت خویشم در این مصاف
    تیغ رقیب ، لایق بر تن نشستن است

    طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست
    پایان بی دلیل دویدن ، نشستن است

    در راه عشق ... تکیه به تدبیر عقل خویش
    با چتر ، زیر سایه ی بهمن نشستن است
    فاضل نظری

     

    اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!

  • نظرات [ ۰ ]
    • adieu
    من کل آسمان تو را گشتم،
    دیریست، کفتران به تو مشغولند.