مانگ میرزایی 

عشق را نمی‌شود تعریف کرد
به هر تعریفی که از عشق برسی،
زمین و زمان دست به دست هم می‌دهند تا به تو ثابت کنند که عشق آن چیزی نیست که تو فکرش را می‌کرده‌ای
به تعداد آدم‌های عاشق
و به تعداد عشق‌هایی که آدم‌های عاشق تجربه‌ کرده‌اند،
تعریف وجود دارد از "عشق"

یک وقتی تو اگر خودت را زیر پا بگذاری و فدای معشوق کنی، عاشقی
یک وقتی اگر خودت را خط نزنی و خودت بمانی و بگذاری جهان حول محور تو بچرخد و تو را همانطور که هستی دوست بدارند و آدم‌ها را همانطور که هستند دوست بداری عاشقی
خیلی نمی‌شود دنبال تعریف عشق لا‌به‌لای کلمه‌ها گشت
باید زندگی‌اش کرد
باید با عشق خندید و برایش گریست
باید دردش را کشید
باید برایش شعر خواند و آواز
باید هوایش را داشت
باید بغلش کرد
باید عشق را بوسید
عشق همین است
همان حسی و حالی که هر لحظه ممکن است از دل تو بگذرد
که شاید کلمه‌ای نشود برای توصیفش پیدا کرد

که شاید اصلا احساسات محتاج کلمه نیستند
که کلمات محتاج احساساتند و التماس می‌کنند که همه چیز را تعریف کنیم
 مانگ میرزایی

 

اگر دست به قلم هستید و قصد به اشتراک گذاشتن نوشته‌هاتونُ دارید ما میتونیم کمکتون کنیم. فقط کافیه روی اینجا کلیک کنید!